آیلینآیلین، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره

هستی من

چهارشنبه سوری

دخترم داریم به چهارشنبه سوری نزدیک میشیم این اولین چهارشنبه سوری دخترم هستش با بابایی میریم برات اسباب بازی و چیز میز می خریم وبرات فشفشه هوا میکنیم دخمل نازنازیم اینجا چند تااز اس ام اس مخصوص چهارشنبه سوری را برات میذارم فرشته کوچولوی مامان بیا در غروب آخرین سه شنبه سال برای گردگیری افکارمان آتشی بیافروزیم کینه ها را بسوزانیم زردی خاطرات بد را به آتش و سرخی عشق را از آتش بگیریم آتش نفرت را در وجودمان خاموش کنیم واست آتیش روشن کردم که اخر زمستونه / چهار شنبه ی اخر سال قلب من آتیش بارونه غمهاتو آتیش میزنم سرخی آتیش مال تو / چشم حسودا کور شه از عشق میون من و تو هنگام پریدن از آتش : غم برو شادی بی...
13 اسفند 1390

سرماخوردگی دخمل مامان

چند روزه که دخملی سرماخورده و فقط بهانه گیری میکنه دیروز با بابایی برده بودیم دکتر بهش شربت وقطره استامینوفن داده ولی تا حالا که با مامان جون حرف میزدم خوب نشده عزیز دلم دیشب نمی تونست بخوابه بعد از نیم ساعتی بیدار میشد و یکم گریه میکرد و بعد می خوابید نمی دونم بدنش درد میکنه یا خوابهای بد می دید صبح به بابایی میگفتم که دخملی رو نمی دونم چی شده هی هی گریه میکنه وقتی بغلش میکردم ارام میشد اصلا غذایا شیری هم به دهونش نمیزد قربون دخملیم برم که مریض شده ان شاالله تا یه هفته ای خوب بشه برای دخترم دعا کنید تا زودتر خوب بشه ومثل قبلا ها شیطنت کنه دوست دارم ...
13 اسفند 1390

بدون عنوان

                                               پنج شنبه عزیزمو گذاشته بودم خونه مامان جون وخودم هم رفه بودم سرکار موقع برگشتن مامان جونی میگفت دخترت یه دسته گلهایی به اب داده که نگو ١. مامان جون میگفت باقلا هارو تمیز کرده بودم و شسته بودم ریخته بودم تو قابلمه تا بعد از شام اونارو بپزم که دخملی جنابعالی حساب اونارو رسید همشون رو ریخته بودزمین و روی اونارژه میرفت اون هم چه رژه ای مامان جونی هم ...
13 اسفند 1390

شیطنک های ایلین

عزیز دلم خیلی شیطون شده دیروز با نمکدان داشت بازی میکرد تمام نمکها رو ریخته زمین بعد با دستش اونارو اینور واونور میکرد منم که تو اشپزخونه مشغول بودم یه لحظه دیدم صدای دخملی نمیاد کمی دنبالش گشتم بعددیدم تو اتاق خواب نمکها روی فرش ریخته و با دستش نمکها به اطراف می پاشه منم یواشکی رفتم و کاری باهاش نداشتم میخواستم بدونم اگه منو ببینه چیکار میکنه منو که دید نمکدونو گذاشت زمینو چهار و دست پا اومد بغلمو صورتشو چسبوند به صورتم و بامن هم صحبت کرد قربون دخترم برم که اشتباهشو فهمیده بود داشت برای مامانش ناز میکرد ...
13 اسفند 1390

خونه تکونی نی نی و داداشی

  مامان از صبح خیلی زحمت کشیده بود حالا بعد از ظهر شده بود و حسابی خوابش گرفته بود .اما نی نی و داداشی اصلا خوابشون نمی یومد. ولی به هر حال مامان می خواست هر سه نفر با هم بخوابن .اینجوری خیال مامان راحت تر بود . مامان شروع کرد به قصه گفتن.یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس ،هیچکس ،هیچکس، ...   چی شد ؟مثل اینکه مامان خوابش رفت .دیگه قصه ادامه نداشت.   نی نی هی تکون خورد و تکون خورد تا از تو بغل مامان بلند شد و رفت .داداشی هم یواشکی دنبال نی نی رفت .خدا به خیر کنه .حالا این دوتا می خواستن چکار کنن. دو ساعت گذشت. بعد مامان از خواب بیدار شد.از نی نی و داداشی توی اتاق خواب خبری نبود.مامان نگران شد و س...
11 اسفند 1390

شعر روزهای هفته

هفت تا پرنده با هم تو لونه ای نشستند مثل روزهای هفته هر یک به رنگی هستند شنبه به رنگ پائیز همیشه زرد رنگه یکشنبه رنگ سبزه مثل چمن قشنگه دوشنبه نارنجیه رنگ قشنگ خورشید سه شنبه ها بنفشه گل بنفشه خندید چهارشنبه آبی رنگه به رنگ آب دریا پنج شنبه رنگ نیلی چون آسمان شبها جمعه به رنگ قرمز رنگ گلای زیبا شادی کننید بخندید بازی کنید بچه ها   ...
11 اسفند 1390

شعرجمع و تفریق

بزغاله ی زنگوله پا جرینگ جرینگ صدا کرد یواشکی از لای در نگاه به قدقدا کرد چند تا دونه تخم طلا کنار قدقدا دید شمردشون یکی یکی به عدد چهار رسید چند تایی هم جوجه حنا کنار قدقدا بودن یک و دو و سه، چهار و پنج رو همدیگه هشت تا بودن زنگوله پا نقشه ای کشید تا خونه شون دوید و پرید واسه ی اونا تو دفترش دو جمع و دو منها کشید   ...
11 اسفند 1390

دخترم با این داستان می فهمی که چرا روباه ها از گرگها فرار می کنند

روباه پوستین دوز     روزی روزگاری، روباهی پوستینی پیدا کرد. جلو رفت و آن را برداشت. خوب نگاهش کرد و با خود گفت: «عجب پوستین خوب و گرمی است. آن را بردارم، به دردم می خورد.»   روباه، پوستین را روی دوشش انداخت و به راهش ادامه داد. در بین راه، گرگی به روباه رسید. با تعجب به او نگاه کرد. جلو رفت و پرسید: «عجب پوستین خوبی داری!»   روباه گفت: «بله، پوستین گرم و نرمی است. زمستان که بشود، راحتم. دیگر از سرما نمی ترسم، این پوستین از پوست گوسفند درست شده. پشم های بلند آن مرا گرم نگه می دارد.»   گرگ با حسرت به پوستین نگاه کرد. روباه فهمید که گرگ هم دلش می خوا...
11 اسفند 1390

دسر دندونی دخملی

البته قرار بود برای دخملی کیک دندونی سفارش بدیم که سرمون اونقدر شلوغ شد دیگه نتونستیم اینو بابایی بعد از یه ساعتی گشتن تونسته بود پیدا کنه همون مفهوم کیک دندونی رو میده     البته سبد میوه رو یادم رفت عکس بگیرم ...
11 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد